مفهوم انسان شناسي

مفهوم انسان شناسي





مفهوم انسان شناسي

خدا ، انسان و جهان ، سه محور اساسي انديشه ي بشري است که در طول تاريخ و در همه جوامع ، همواره پرسشهاي مهم ، اساسي ، انديشه سوز و انديشه ساز ، درباره ي آنها مطرح شده و مي شود و تمام تلاش فکري بشر متوجه اين سه کانون و يافتن پاسخهاي درست و مناسب براي پرسشهاي مربوط به آنهاست .
در اين ميان شناخت انسان و حل معماها و رازهاي نهفته ي آن از اهميت ويژه برخوردار است و رشته هاي علمي مختلف و دانمشندان فراواني را به خود مشغول ساخته است . (1) در تعاليم اديان آسماني ـ به ويژه اسلام ـ پس از مساله خدا ، انسان ، محوري ترين مسأله به شمار آمده (2) و آفرينش جهان ، فرستادن پيامبران و نزول کتابهاي آسماني براي رسيدن او به سعادت نهايي اش صورت گرفته است . در جهان بيني قرآن ، هر چند همه موجودات آفريده خدايند و هيچ چيز در عرض خدا قرار ندارد ، اما مي توان گفت جهان از منظر قرآن را بايد مانند دايره اي با دو نقطه استناد به مختصات اصلي ، يکي در بالا ( خدا ) و ديگري در پايين ( انسان ) در نظر گرفت . (3)
از سوي ديگر ، به رغم سابقه ي ديرينه و گستردگي تلاشهايي که بشر در اين زمينه انجام داده است ، انسان شناسان بزرگ بر اين نکته تاکيد دارند دکه ابرازهاي شناخت بشر ، از پاسخگويي صحيح و کامل به بسياري از پرسشهاي مهم ناظر به انسان و زواياي وجود وي ناتوانند و امروزه از « انسان موجودي ناشناخته » و « بحران انسان شناسي » سخن به ميان مي آيد .

1 ـ تعريف انسان شناسي

هر منظومه ي معرفتي را که به بررسي انسان و يا بعد يا ابعادي از وجود انسان و يا گروه و قشر خاصي از انسانها مي پردازد ، مي توان انسان شناسي ناميد . انسان شناسي انواع مختلف و متنوعي دارد که به لحاظ روش و يا نوع نگرش ، از يکديگر متمايز مي شوند . انسان شناسي را مي توان بر اساس روش به انسان شناسي تجربي ، عرفاني ، فلسفي و ديني تقسيم کرد و با توجه به نوع نگرش ، به انسان شناسي کلان يا کل نگر و انسان شناسي خرد يا جزء نگر دسته بندي نمود .

2 ـ انواع انسان شناسي

انسان شناسي تجربي ، عرفاني ، فلسفي و ديني

در طول تاريخ بشر ، انديشمندان براي حل معماها و پرسشهاي مطرح شده درباره انسان ، راههاي مختلفي را در پيش گرفته اند ؛ برخي به بررسي مسأله با روش تجربي پرداخته و انسان شناسي تجربي (4) را بنيان نهاده اند که در برگيرنده ي همه رشته هاي علوم انساني است . (5)
گروهي راه صحيح شناخت انسان را سير و سلوک عرفاني و دريافت شهودي دانسته و با تلاشهايي که از اين طريق انجام داده اند به نوعي شناخت از انسان که مي توان آن را انسان شناسي عرفاني ناميد دست يافته اند . جمعي ديگر ، از راه تعقل و انديشه ي فلسفي به بررسي زواياي وجود انسان دست يازيده و انسان را از اين منظر مورد تحقيق قرار داده و نتيجه تلاش فکري خود را انسان شناسي فلسفي ناميده اند و سرانجام گروهي با استمداد از متون ديني و روش نقلي درصدد شناخت انسان برآمده و انسان شناسي ديني را پايه گذاري کرده اند .

انسان شناسي خرد و کلان

مجموعه بحث و بررسيهاي انجام يافته در مورد انسان را مي توان به دو دسته کلي تقسيم کرد : گاهي در بررسي انسان بعدي خاص ، گروهي به خصوص و يا انسانهاي زمان يا مکان ويژه اي مورد نظر قرار گرفته و دانشمندان درصدد طرح سؤال و يافتن پاسخ در آن خصوص بر مي آيند و گاهي انسان به طور کلي و با صرف نظر از بعد ، شرايط ، زمان و مکان خاص ، کانون توجه کاوشگران و پژوهشگران قرار مي گيرد و در پي يافتن رمز و راز آن بر مي آيند .
انسان شناسي نوع نخست را انسان شناسي خرد يا جزء نگر و انسان شناسي نوع دوم را انسان شناسي کلان يا کل نگر مي توان ناميد .
انسان شناسي مورد نظر در اين مقاله انسان شناسي کلان يا کل نگر است و به همين دليل ، از انسان در زمان ، مکان و شرايط خاص و نيز بعد خاصي از ابعاد انسان به جز در موارد استثنايي سخن به ميان نخواهد آمد .

3 ـ اهميت و ضرورت انسان شناسي

اهميت و ضرورت انسان شناسي را مي توان از دو منظر بررسي کرد ؛ در منظر نخست ، به بررسي اين مسأله در چارچوب انديشه بشري پرداخته مي شود و در منظر دوم ، اهميت انسان شناسي با توجه به تعاليم ديني مورد بررسي قرار مي گيرد .

الف ) انسان شناسي در چارچوب انديشه ي بشري

معنايابي زندگي

با معني و بي معني بودن زندگي انسان ، به تصويرهاي مختلف ما از انسان بستگي تام دارد و اين تصويرهاي مختلف را تحقيقات انسان شناختي در اختيار ما قرار مي دهد . به عنوان مثال ، اگر در انسان شناسي به اين تصوير از انسان دست يابيم که انسان داراي هدف معقول و متناسبي نيست که در طول زندگي خود به سوي آن در حرکت باشد ، و يا اگر انسان را موجودي بدانيم که محکوم جبر زيستي ، اجتماعي ، تاريخي و الهي است و خود نمي تواند سرنوشت خود را رقم زند ، در اين صورت ، زندگي انسان ، بي معني و سراسر پوچ و بيهوده خواهد بود . ولي اگر انسان را موجودي هدفدار ـ هدفي معقول و متناسب ـ و داراي اختيار تصوير کرديم که مي تواند با تلاش اختياري خويش به آن هدف برتر دست يابد ، زندگي وي معقول و با معني مي شود .(6)

عقلانيت نظامهاي اجتماعي (7)

دليل وجودي نظامها و نهادهاي اجتماعي ، برآوردن و تأمين نيازهاي اساسي انسان است و در صورتي که نيازهاي اصيل انساني از نيازهاي کاذب وي بازشناسي نشود و نظامهاي اجتماعي بر اساس نيازهاي واقعي و اصيل انسان و متناسب با هدف نهايي او پايه ريزي نگردد ، اين نظامها از پشتوانه ي منطقي و معقول برخوردار نخواهد بود .

موجوديت و اعتبار علوم انساني تبييني

مقصود از علوم انساني تبييني آن دسته از علوم انساني تجربي است که به بررسي و تبيين پديده هاي انساني مي پردازد و از حد وقايع نگاري و توصيف صرف فراتر رفته و درصدد کشف مکانيسم و قوانين حاکم بر پديده هاي انساني است . موجوديت و اعتبار اين علوم در گرو حل برخي از مسايل انسان شناختي است ؛ به عنوان مثال ، اگر در مسأله طبيعت و سرشت مشترک انسانها به پاسخي مثبت نرسيم و به کلي منکر مشترکات فرا حيواني انسانها شويم ، علوم انساني به علوم حيواني و زيستي فرو کاهش خواهد کرد . در اين صورت ، علوم انساني به مفهوم واقعي آن وجود نخواهد داشت و واژه ي علوم انساني واژه اي بي معني خواهد بود .
اما پذيرش سرشت مشترک انسانها ( = مشترکات فرا حيواني ثابت بين انسانها ) زمينه ي کشف و ارائه اين نوع قوانين و تشکيل منظومه هاي معرفي مختلف در حوزه هاي مختلف انساني ( پايه ريزي علوم انساني ) را فراهم مي کند . البته اين سخن به معناي ناديده گرفتن مشکلات ديگري که فراروي دستيابي به قانون در علوم انساني است نمي باشد .

سوگيري علوم انساني و تحقيقات اجتماعي

علاوه بر آن که مباحث انسان شناختي در موجوديت و اعتبار علوم انساني نقشي اساسي دارد ، تعيين قلمرو و سوگيري علوم انساني و تحقيقات اجتماعي نيز پيوندي ناگسستني با پاره اي از مباحث انسان شناسي دارد . به عنوان مثال ، اگر در انسان شناسي ، روح مجرد انسان را يکسره منکر شويم و يا پايان زندگاني اين جهاني هر انسان را به معني پايان يافتن و نيست شدن وي بدانيم ، در بررسي پديده هاي انساني و تحقيقات اجتماعي ، کليه ي موضوعات معنوي ، ماورايي و امور مرتبط با جهان پس از مرگ انسان و تأثير و تأثر آن با زندگي اين جهاني او ناديه گرفته مي شود ، همه ي پديده هاي انساني تحليل و تبيين صرفاًٌ مادي مي يابد و تحقيقات انساني به سوي ابعاد مادي انسان سوگيري مي کند ؛ اما اگر مسأله روح به عنوان عنصر اصلي سازنده ي هويت انسان مطرح باشد ، هم جهت تحقيقات به سوي ابعاد غير مادي و عناصر ماورايي مؤثر در زندگي انسان و تأثير و تأثر روح و بدن خواهد بود و هم نوعي تبيين غير مادي يا آميخته از مادي و غير مادي در علوم انساني مطرح خواهد شد . اين نکته در ضمن مباحث آينده بيشتر روشن خواهد شد . (8)

ب ) انسان شناسي در چارچوب معارف ديني

مباحث انسان شناسي ، هم با اصول دين و مسائل هستي شناختي آن ارتباط مستحکمي دارد و هم فروع دين و مسايل ارزشي دين با انسان شناسي مرتبط است . ادامه اين مقاله بررسي رابطه ي سه اصل اساسي هستي شناختي دين و نيز رابطه ي ارزشهاي اجتماعي دين با انسان شناسي مي پردازيم .

پي نوشت ها:

1 ـ از جمله علومي که به بررسي انسان و رمز و رازهاي آن مي پردازند علوم انساني تجربي و فلسفه هاي مضاف آن ، علم النفس فلسفي ، خودشناسي ، فلسفه اخلاق ، عرفان ، اخلاق ، فلسفه اجتماعي ، فلسفه ي علوم اجتماعي ، تاريخ و حقوق مي باشد .
2 ـ محور بودن انسان در جهان بيني قرآن را نبايد با انسان مداري ( HUMANISM) يکي دانست . واژه اومانيسم هر چند در طول تاريخ معاني متفاوتي يافته است ولي آنچه امروزه از اين واژه اراده مي شود مفهومي است که براي اولين بار ماکس شلر ( max sheler) دانشمند آلماني آن را مطرح کرد ؛ از ديدگاه شلر ، « انسان » معيار و مقياس همه چيز است . بر اين اساس اومانيسم نوعاً نفي خدا و هر گونه نيروي خارق العاده را به عنوان موجودي فراتر از انسان در پي دارد و محکوم بودن انسان نسبت به نيروهاي فوق طبيعي را به کلي انکار مي کند ؛ چنان که هم سنگ دانستن انسان با موجودات طبيعي را نمي پذيرد و به جاي خدا محوري با طبيعت محوري ، انسان محوري را قرار مي دهد . اين آموزه بر اين باور است که به همه چيز و از جمله تفسير و توجيه جهان ، بينشها و ارزشهاي فلسفي ، هنري ، حقوقي ، اخلاقي و هر گونه ايدئولوژي و نيز مکاتب ، رشته ها و تحقيقات علمي بايد با محوريت انسان صورت گيرد .
3 ـ ايزوتشو ، توشي هپکو ، خدا و انسان در قرآن ، ترجمه احمد آرام ، ص 92 .
4 ـ انسان شناسي تجربي را نبايد با انسان شناسي به مفهوم anthropology خلط کرد . چنانکه در متن درس اشاره شد ، انسان شناسي تجربي شامل همه شاخه هاي علوم انساني و از جمله آنتروپولوژي است . آنتروپولوژي هر چند در طول تاريخ کاربردهاي مختلفي داشته است ولي معناي رايج آن در محافل علمي و دانشگاهي در عصر حاضر ، يکي از شاخه هاي علوم اجتماعي يا علوم انساني تجربي است که به مسائلي مانند : منشأ پيدايش انسان ، توزيع جمعيت و پراکندگي آن ، رده بندي انسانها ، پيوند نژادها ، خصيصه هاي فيزيکي و محيطي و روابط اجتماعي و موضوع فرهنگ ، با روش تجربي مي پردازد .
5 ـ واژه علوم انساني در فارسي گاه معادل واژه « humanitis» و گاه معادل واژه « social scienees» قرار داده مي شود . واژه humanitis ـ که بهتر است برابر نهاد فارسي آن را دانشهاي انساني يا معارف انساني قرار دهيم ـ در نخستين کاربردش ، بر آن دسته از آثار لاتيني و يوناني که بر خلاف خداشناسي اهل مدرسه در قرون وسطي ، جنبه ي انساني بيشتري داشت اطلاق مي گرديد و امروزه در مورد دانشهايي به کار مي رود که به زندگي ، رفتار و تجربه انساني مي پردازد . اين واژه در اروپا و آمريکا براي تفکيک رشته هاي ادبيات ، زبانها ، فلسفه ، تاريخ ، هنر ، خداشناسي و موسيقي از علوم اجتماعي و طبيعي به کار برده مي شود ؛ و به لحاظ روش ، به روش تجربي و علمي محدود نيست . معارف ديني نيز در صورتي که محصول انديشه بشر تلقي شود در اين قلمرو قرار مي گيرد . بر اين اساس ، معارف ديني به عنوان بينشها و ارزشهاي دريافت شده از سوي خداوند و ماوراي طبيعت ، خارج از اين حوزه است . واژه يsocial sciences که معادل دقيق آن « علوم اجتماعي تجربي » است که گاه به معناي مجموعه علوم تجربي انساني در برابر علوم تجربي طبيعي به کار مي رود و شامل جامعه شناسي ، روان شناسي ، علوم سياسي ، اقتصاد و حتي علوم تربيتي ، مديريت و شاخه هايي از علم حقوق مي شود و گاه در کانون آن ، جامعه شناسي ، اقتصاد ، علوم سياسي و انسان شناسي ( anthropology ) قرار دارد و روان شناسي اجتماعي ، زيست شناسي اجتماعي ، جغرافياي اجتماعي شاخه هاي مرزي آن و حقوق ، فلسفه اجتماعي ، تئوريهاي سياسي و تحقيقات تاريخي ( تاريخ اجتماعي ، تاريخ اقتصادي ) شاخه هاي مشترک ـ از جهت روش ـ براي آن به شمار مي آيند .
ر . ک :
kuper Adman , The Scienees Encyclopedia , Rotlage and kogan Paul .
و : بولک بارس و ديگران ، فرهنگ انديشه نو ، ترجمه ي پاشايي ؛ و نيز :
Theodorson George , A modern Dictionary Of Social Sciencees.
6 ـ مسأله ي معنايابي زندگي ، امروزه در روان درماني ( psychotheratpy ) اهميت فراوان يافته است و يکي از شاخه هاي روان درماني ، معنا درماني ( logotherapy) نام گرفته است . روان شناسان معنا درمان ، معتقدند که همه ي بيماريهاي رواني را که منشأ جسماني ندارند مي توان با معنادار کردن زندگي درمان کرد ، ويکتور فرانکل ( Emil Viktor Frankle ) بنيانگذار معنا درماني معتقد است معني دادن به زندگي بايد به گونه اي باشد که فرد براي زيستن خود به تصويري از هدف نهايي دست يابد تا در پرتو آن همه ي زندگي برايش معنادار شود و سؤالي بي پاسخ که معنادار بودن زندگي وي را متزلزل سازد برايش باقي نماند ؛ در اين صورت است که همه بيماريهاي رواني که داراي منشأ جسماني نيستند علاج پذيرند . براي آگاهي بيشتر از معنا درماني ، ر . ک : فرانکل ويکتور ، الف ) انسان در جستجوي معنا ، ترجمه اکبر معارفي ؛ ب ) پزشک و روح ، ترجمه بهزاد به پزشک ؛ ج ) فرياد نا شنيده ي معنا ، ترجمه بهزاد بيرشک .
7 ـ مقصود ما از واژه « نظام اجتماعي » مجموعه اي به هم پيوسته و داراي ارتباط منطقي از باور داشتها و ارزشها است که در حوزه اي خاص براي تنظيم روابط اجتماعي به منظور دستيابي به هدفي معين در نظر گرفته مي شود ، مانند : نظام اقتصادي اسلام ، نظام سياسي اسلام ، نظام حقوقي اسلام ، نظام تعليم و تربيت اسلام . بر اين اساس مفهوم نظام اجتماعي در اين بحث با مفهوم نظام اجتماعي در علوم اجتماعي که ناظر به روابط به هم پيوسته اعضاء و بخشهاي مختلف يک جامعه است ، متفاوت و در عين حال مشابه مي باشد و جنبه ي انتزاعي آن ، بيشتر است . با توضيح ياد شده ، تفاوت قانون علمي و نظريه اجتماعي با نظام اجتماعي نيز روشن مي شود .
8 ـ براي آگاهي از سوگيري علوم انساني موجود به سوي تحليلهاي صرفا مادي و غفلت از ابعاد معنوي و عناصر ماورايي ، ر . ک : دفتر همکاري حوزه و دانشگاه ، مکتبهاي روان شناسي و نقد آن ( به ويژه بخش نقد مکتبها ) .

منبع:انسان شناسي